کتاب برتر
ارائه دهنده کتاب های برتر حوزه های مختلف
چه چيزي باعث ميشود که يک انسان عادي با خونسردي کامل آدم بکشد ؟ در ذهن يک قاتل چه ميگذرد؟ خصوصيات يک قاتل چيست ؟ اين ها سوالاتي ايست که فيودور داستايوفسکي 150 سال پيش پرسيده است و در مجموعه ايي بي نظير تحت عنوان کتاب جنايت و مکافات (crime and punishment)آن را گرداوري کرده استکتاب شرح داستان فردی است که در اثر فقر تصمیم به یک حماقت میزند و آن حماقت چیزی نیست جز یک قتل، قتلی که برای انجام آن هزاران دلیل توجیح آمیز برای آن در ذهن خود ترسیم میکند شخصیت اصلی این داستان یعنی راسکولنیکف پس از انجام این قتل بسیار ناراحت نگران و مریض میشود و بعد از چند روز بیهوشی و بهتر شدن حالش دست به انکار و مخفی کردن این قتل میشود . تا اینکه با زن جوانی به اسم سونیا آشنا میشود عشق به سونیا این جسارت را در او بوجود میاورد که خود را به پلیس معرفی کند او 15 سال در زندان میماند و بعد در کنار سونیا تا آخر عمر به خوبی زندگی خود را ادامه میدهد این کتاب سرشار از مسایل اخلاقی انسان شناسی، فلسفی، الهیات است قلم زیبای داستایوفسکی پرداختن به موضوعات مهم اخلاقی و انسان شناسی و پرسش و پاسخ های مهم فلسفی این کتاب را به اثری بینظیر و خاص تبدیل کرده است که قبل از مرگ حتما باید آن را بخوانیم.
داستان کتاب روايت جواني است به نام راسکلنيکف دانشجوي حقوق که بخاطر مشکلات مالي قادر به ادامه تحصيل نيست و دانشگاه خود را رها ميکند نامه هايي که از طرف مادرش و خواهرش به او ميرسد که عنوان ميکنند چقدر به او افتخار ميکنند و در شرايط سختي زندگي ميکنند که کمک هزينه تحصيلي او را براورده کنند اورا ازاد ميدهد راسکلنيکف در شهر سنپترزبوک زندگي ميکند و از شدت فقر هر از چند گاهي اجناس کم و بيش قيمتي و عتيقه براي زني نزول خار به نام آليونا ميبرد و در ازاي اين اجناس با کسر نزول آن از او پول ميگيرد فشار زندگي و پريشاني افکار راسکلنيکف او را به اين نتيجه ميرساد که اين پير زن نزول خوار را بکشد و در توجيح اين کار با خود ميگويد با کشتن اين زن خيلي از بدهکاران او از دست او خلاص ميشوند و او ميتواند پول هاي اورا بردارد و خرج هزينه هايش را دربياورد . راسکلنيکف روز قبل از جنايت به خانه پير زن ميرود و همه چيز را برسي ميکند و روز بعد با يک تبر که در لباسش پنهان کرده وارد خانه پير زن ميشود و او را ميکشد در هنگام خروج خواهر پيرزن را ميبيند و مجبور ميشود او را هم از سر راه بردارد و از بين ببرد . راسکلنيکف بد از اين ماجرا به خانه ميرود و از شدت فشار و عصبانيت مريض ميشود و چند روز بيهوش ميشود . وقتي بهوش ميايد از رازوميخين دوست صميمي خود که همراه او در دوران تحصيلش بود ميشنود که در طبقه پايين خانه پير زن خانه ايي متروکه بوده که نقاشاني در حال نقاشي آن بودند و يکي از اين افراد به خانه پير زن دستبرد زده و پليس ها او را به عنوان قاتل گرفته اند. در اين زمان مادر و خواهر راسکلنيکف که شنيده بودند او در بستر بيماريست به ديدار او ميابند راسکلنيکف از ديدن نامزد خواهرش ناراحت ميشود و از او ميخواهد که با او ازدواج نکند خواهر راسکلنيکف دختري زيبا قد بلند با چشماني کشيده به نام سونيا بود . او از دوستش ميخواهد که همراه خواهرش باشد و خواهرش را تنها نگذارد سپس براي هميشه آنها را ترک ميکند . بعد از داستان قتل او ناخواسته به دختري به نام سونيا علاقمند ميشود . و راز دل خود را به او ميگويد . سونيا از او ميخواهد که به اداره پليس برود و همه چيز را اعتراف کند اما راسکلنيکف قبول نميکند . مامور جنايي اداره پليس شخصي ايست به نام "پورفيري" او چند ين بار از راسکلنيکف ميخواهد به اداره پليس بيايد و از او سوالاتي ميپرسد و بعد از اخرين گفته گويي که بين آنها انجام ميشود به راسکلنيکف ميگويد من ميدانم قاتل کيست اما ميخواهم فرصتي به او بدهم تا خود او اعتراف به اين جنايت کند تا در مجازاتش تخفيف داده شود اين کار به نفع اوست و او حتي يک ساعت قبل از اعترافش فکرش را هم نميکند که خودش دست به اعتراف بزند ولي اين کار را ميکند پورفيري سپس کلاهش را بر سر ميگذارد و از آنجا خارج ميشود . راسکلنيکف به ديدار سونيا ميرود و از او ميخواهد اگر اعتراف کند منتظر او ميماند و سونيا با کمال ميل قبول ميکند که هميشه منتظر او خواهد ماند . سپس راسکلنيکف به سمت اداره پليس ميرود و وارد اداره ميشود اما ناگهان منصرف ميشود و بر ميگردد زماني که از اداره پليس خارج ميشود سونيا را ميبيند که او را تعقيب ميکرده است با نگاه به او دوباره به اداره پليس ميرود و همه چيز را اعتراف ميکند . راسکلنيکف با تخفيفات زياد به 8 سال تبعيد به سيبري با اعمال شاقه محکوم ميشود سونيا همراه او به سيبري ميرود و هر هفته به ملاقات او ميرود و در سيبري براي گذراندن زندگي خود خياطي ميکند دونيا خواهر راسکلنيکف با دوست صميميش راطوميخين ازدواج ميکند .
خب خلاصه داستان را متوجه شديد در اينجا ميخواهم به چند نکته که باعث منحصر بفرد شدن اين رمان شده است اشاره کنم اولين نکته همان سوالاتي بود که در ابتداي اين بخش مطرح شد داستايوفسکي با مطرح کردن مسايل راونشناسي و اخلاقي و بحث در مورد آنها باعث شده رمان هايش هميشه خواندني و جذاب باشد نکته قابل تامل اين است که اگر چه او در رمان هايش بسيار در مورد مسايل اخلاقي، روانشناسي، الهيات بحث و گفته گو ميکند اما هيچگاه نتيجه گيري نميکند و نتيجه را به خود خواننده واگذار ميکند . نکته دوم در مورد اثار داستايوفسکي اين است که او بسياري از مسايل و مشکلات اجتماعي سياسي و فرهنگي خود را بصورت خيلي ظريف در داستان هايش بيان ميکند البته او بخاطر همين مسايل به زندان افتاد و حتي تا پايه چوخه دار هم رفت . به عنوان مثال زماني که راسکلنيکف در اداره پليس در حضور پورفيري است ديالوگ هاي بسيار جالبي بين آنها ردو بدل ميشود او به بازپرس ميگويد اگر قتل و جنايت بد است پس چرا ناپليون آن را انجام ميداد و اگر هر جرمي مجازات دارت چرا ناپليون مجازات نميشود که باعث کشته شدن چندين هزار نفر آدم شده مجازات که نميشود که هيچ بلکه بصورت يک انسان محبوب بين جامعه از او ياد ميشود . اين گونه ديالوگ ها و پرسش و پاسخ ها اين کتاب و آثار داستايوفسکي را هميشه جذاب کرده است .
در آخر ميخواهم نکته بسياري مهمي را براي خوانندگاني که تازه رمان خواني را آغاز کرده اند بيان کنم . عزيزان ممکن است شما هميشه بخاطر اسم هاي زيادي که در آثار نويسندگان مشهور مانند شکسپير،گوته،چارلز ديکنز،تولستوي، داستايوفسکي و ... وجود دارد ترسي ازين بابت داشته باشيد که نتوانيد اسم ها را بخاطر بسپاريد و اين موضوع باعث ترس شما از رمان خواندن باشد لازم به ذکر است اکثر نويسندگان بزرگ قبل از پرداختن به شخصيتي نام او را عنوان ميکنند و با تکرار نام او در همان صفحات کتاب سعي بر اين دارند که اين نام ها در ذهن شما بماند و فراموش نشود . در مورد کتاب جنايت و مکافات ما ليستي از افراد ذکر شده در اين کتاب را براي شما قرا ميدهيم که هر زمان نياز داشتيد بتوانيد راحت متوجه شويد اين شخص چه نقشي را در داستان دارد اين ليست در انتهاي همين مطلب "شخصيت هاي کتاب جنايت و مکافات" آمده است .
آقاي فيودور دوستايوسکي(Fyodor Dostoevsky) يا به زبان عاميانه فارسي "فيودور داستايوفسکي" در 30 اکتبر سال 1321 در روسيه متولد شد . او فارغ التحصيل دانشکده افسري و شاغل در اداره مهندسي وزارت جنگ بود، در سال 1844 از محل خدمتش استعفا ميدهد و در همين سال وارد کانون نويسندگان سن پترزبوک شده و شهرتي براي خود دست و پا ميکند. در زماني بخاطر نويسندگي به زندان ميافتد و در شرايط قرار گرفتن اعدام و چوخه دار قرار ميگيرد، در آخرين لحظات او بخشيده ميشود و به زندگي باز ميگردد.
داستايوفسکي بر خلاف تالستوي و غالب نويسندگان بزرگ روس همزمان خود، که غالبا از اعيان يا نجيب زادگان بودند، از خانوده اي متوسط برخاست پدرش پزشک و دوستار علم و ادب بود و در خانواده خود زمينه مناسبي براي پرورش قواي فکري اطفال فراهم ساخت . ميخاييل پسر ارشد و برادر بزرگ فيودور نيز از اديبان بنام زمان خود و از مترجمان زبر دست آثار "شيلر" و "گوته" و ناشر مجلات مهم زما ن و دوران خود بودند .
فيودور از کوچکي لاغر، پريده رنگ و عصبي مزاج بود . حساسيت او از همان ايام به قدري بود که وي را گاه گاه دچار کابوسهاي سخت ميساخت . هر چند علايم اين ناتواني با رشد او کم کم از ميان رفت، اما پس از سالها به صورت بيماري صرع گريبان وي را گرفت و تا اخر عمر راحتش نگذاشت .
داستان هاي مختلفي ازين نويسنده نقل شده است که او در زمان جواني بخاطر پولي که به ارث برده دست به قمار بازي ميزد و تمام پول خود را در اين راه از دست داده است . اطلاعات تکميلي در باره اين نويسنده را ميتوايند در لينک درباره داستايوفسکي بيابيد
يک از مهمترين دغدغه هاي کتاب برتر انتخاب بهترين مترجم در اثار معرفي شده ميباشد اين کتاب بدليل بينظير بودن اثر توسط مترجمان زيادي در کشور ما ترجمه شده است کتاب برتر چندين ترجمه را برسي کرده و در نهايت بخاطر روان بودن و عاميانه بودن اين ترجمه ترجمه جناب آقاي اصغر رستگار را برگزيده است . با احترام فراوان براي تمام مترجمين زحمت کش و بخصوص مترجمين اين اثر جاودانه به خوانندگان محترم اين اثر، ترجمه اصغر رستگار را پيشنهاد ميکنيم . اصغر رستگار اين کتاب را بصورت روان و عاميانه ترجمه کرده است که خوانش آن بسيار راحت ميباشد نا گفته نماند اين اثر اولين بار توسط خانم مهري آهي در سال 1343 ترجمه شد در باره انتخاب مترجم ميتوانيد نظرات خود را در همين صفحه با ما در ميان بگذاريد .
اصغر رستگار مترجم کتاب جنايت و مکافات در سال 1328 متولد شد تحصيلات ابتدايي تا دبيرستان خود را در تهران گذراند و براي تحصيلات دانشگاهي در رشته رياضي راهي مشهد شد و در دانشگاه فردوسي مشهد تحصيلات خود را به پايان رساند. او علاوه بر مترجمي به فعاليت هاي هنري ديگري از جمله بازيگري، کارگرداني و نويسندگي مشغول است وي در حال حاضر ساکن اصفهان ميباشد . ناگفته نماند رستگار در سال هاي 1350 تا 1353 در زندان هاي ساواک بوده و در همان سال هاي حبس آثاري را ترجمه کرده است که توسط ساواک ضبط شد و او هيچگاه نتوانست آنها را بازپس گيرد . اصغر رستگار معتقد است يک مترجم علاوه بر تسلط کامل به زبان مبدا و ادبيات زبان مبدا بايد زبان مقصد را خوب بشناسد و تجربه زندگي در آن را داشته باشد تا کاملا با فرهنگ و شکل زبان مقصد آشنا باشد رستگار معتقد است مترجمي که نويسنده را نشناسد آثار او را نخوانده باشد و با اثري که ترجمه کرده است زندگي نگرده باشد يک مترجم بازاري است از نظر او بسياري از مترجمان صرفا بر مبناي اين که يک اثر نوبل گرفته ويا اثرش، جزء پرفروشترين ها شده دست به ترجمه آن اثر ميزنند از نظر او اين افراد مترجم هاي بازاري هستند.
از جمله مهمترين آثار تاليفي اصغر رستگار ميتوان به کتاب آتشي که نگرفت و داستان بلند اشاره کرد همچنين آثار برگزيده او در زمينه ترجمه ميتوان به کتاب هاي پنج نمايش نامه، برادران کارامازوف، در انتظار گودو نام برد.
روديون رومانوويچ راسکولنيکف (روديا،رودنکا،رودکا)
اودوتيا دومانوونا راسکولنيکف(دونيا)
پولخريا الکساندرونا راسکولنيکف
سميون زاخاوويچ مارملادوف
کاترينا ايوانوونا
سوفيا سميونوونا مارملادوف (سونيا)
پولنکا، ليويا، کوليا
مارفا پتروونا
پيوتر پتروويچ لوژين
ديميتري پروکوفيچ رازوميخين
آندري سميونوويچ لبزياتنيکف
پورفيري پتروويچ
آليونا ايوانوونا
ليزاوتا ايوانوونا
پراسکوويا پاولوونا
زاسيمف
نيکولاي (ميکلکا) دميتري (ميتکا)
توضيح در باب اسامي : اسم دوم تمامي شخصيت هاي مرد به "ويچ" و تمام سخصيت هاي زن به "اونا" ختم مي شود. اين دو پسوند به معناي "پسر" و "دختر" است . روس ها بعد از اسم کوچک شخص . نام پدر او را نيد قيد ميکنند . از اين قرار ، چون نام پدر روديون و اودوتيا راسکولنيکف ، بوده است ، اولي را که مذکر الست روديون رومانوويچ (روديون پسر رومان) و دومي را که مونث است اودوتيا رومانوونا (اودوتيا دختر رومان) مينامند
قبل از اشاره به فيلم هاي ساخته شده از روي اين رمان فوق العاده ذکر اين نکته لازم است که هر گونه فيلم، سريال، خلاصه کتاب، تيزر کتاب نميتواند جاي کتاب را بگيرد و حق مطلب را درست ادا کند فيلم هاي ساخته شده فقط موضوع اصلي داستان را دنبال ميکند اما آنچه که مهم است نقش افراد طرز فکر تقايد و تغيير عقايد آنها ديالوگ هاي فلسفي بين افراد پاسخ به پرسش هاي مهم انسان شناسي و بسياري از موارد ديگر ما را ملزم به خواندن کتاب ميکند بنابراين توصيه ما به شما اين است که براي لذت بردن از اين رمان فوق العاده فقط و فقط اقدام به تهيه کتاب نمائيد بعد از خواندن کتاب ديدن فيلم هاي ساخته شده از کتاب خلاصه نقد و خواندن تمام مباحث مربوط به کتاب بسيار براي شما لذت بخش خواهد بود . ولي اگر به هر دليل امکان خواندن کتاب را نداريد ميتوانيد با ديدن فيلم هاي مهم اين رمان به صورت خيلي خلاصه شده با داستان آشنا شويد .
1935 کارگردان (Josef von Sternberg ) ساخت امريکا
1970 کارگردان ( Lev Kulidzhanov ) ساخت اتحاديه جماهير شوروي
1983 کارگردان ( ki Kaurismäki ) ساخت کشور فنلاند
1998 کارگردان (Joseph Sargent ) ساخت کشور امريکا
2002 کارگردان ( Menahem Golan ) ساخت مشترک لهستان، روسيه، امريکا
2002 کارگردان ( Julian Jarrold ) ساخت کشور انگلستان
راسکولنیکف خطاب به بازپرس، و یه سردفتر، و هم چنان که سعی میکرد گوشه چشمی هم به معاون بازپرس داشته باشد که در تمام این مدت قیافه گرفته بود و بی اعتنا و او اوراقش را زیر و رو میکرد. دنباله حرفش را گرفت که "بله، قربان، حق با شماست. اما اجازه بدهید، خواهش میکنم اجازه بدهید توضیح بدهم. ببینید، من الان سه سال است که مستاجر این خانم هستم، یعنی روزی که وارد این شهر شده ام، و خب اصلا بگذارید صاف و پوست کنده بگویم... من از همان روز اول قول دادم که دخترش را بگیرم. یعنی ، قول وقراری بین خودمان... یعنی جنبه رسمی نداشت... آخر میدانید، دخترش خیلی کم سن و سال بود و راستش را بخواهید من هم ازش خوشم می آمد البته عاشقش نبودم، خلاصه جوانی است دیگر... یعنی میخواهم بگویم خانم صاحب خانه خیلی به من لطف داشت، حتی به من پول قرض میداد و من هم زندگی عههه چه جوری بگویم... خلاصه جوان بودن و جاهل و... معاون بازپرس با لحنی خشک و پیروزمندانه حرف او را برید و گفت: "ما کاری به جزئیات زندگی خصوصی شما نداریم آقا، وقت گوش کردن به این حرف ها را هم نداریم" اما راسکولنیکف، با این که حرف زدن ناگهان برایش کار شاقی شده بود، با شور و حرارت جلوش درامد. آخر شما اجازه بدهید، شما اگر اجازه بدهید من قضیه را از اول برایتان توضیح میدهم. ببینید من که یعنی قبول دارم، شاید این حرفها زائد باشد، آخر پارسال این دختر از تیفوس مرد و من باز مثل سابق مستاجر شدم. وقتی خانم صاحب خانه اسباب کشی کرد و به این خانه آمد،به من گفت خیلی دوستانه، البته گفت من به تو اعتماد دارم اما بد نیست یک سفته صد و پانزده روبلی به من بدهی یعنی خودش، خودش را صدوپانزده روپل طلبکار میدانست. ببینید آقا ایشان به زبان خودش گفت که اگر سفته را بدهم باز هم به من پول قرض می دهد... هرچقدر که بخواهم حتی گفت که هیچ وقت از آن استفاده نمی کند تا روزی که من خودم پولش را بدهم. اما حالا شاگردهایم را از دست داده ام و پول خورد و خوراک هم ندارم، یک دفعه علیه من اظهاریه صادر کرده ... خب، میخواهید من چه جوابی بدهم؟ معاون بازپرس باز حرف او را برید و با دریدگی گف:"آقا جان همه اینهایی که گفتی درست، خیلی هم رقت انگیز، اما چه ربطی به ما دارد؟ ما فقط میخواهیم شما یک تعهد کتبی به ما بدهید، همین! ما نه به ماجرای عشقی تان کاری داریم نه به سوز و گدازهای عاشتقانه تان. " بازپرس که پشت میز نشسته بود و داشت اوراق امضا میکرد، زیر لب گفت: "حالا رفیق، تو هم دیگر اینقدر سخت نگیر." مثله اینکه بفهمی نفهمی خجالت کشیده بود. سر دفتر به راسکولنیکف گفت: "بنویسید، لطفا." راسکولنیکف با لحن نسبتا خشکی گفت : "چی بنویسم؟" "به تان می گویم." راسکولنیکف متوجه شد که رفتار سردفتر، بعد از آن اعترافات، مثل این که لاقیدانه تر و تحقیر آمیز تر شده است، اما شگفتا که ناگهان احساس کرد دیگر نظر هیچ کس برایش مهم نیست. این تحول روحی گفتی یک مرتبه اتفاق افتاد، برق اسا، در کمتر از یک دقیقه. اگر با آرامش خیال فکرش را میکرد، بی تردید باورش نمیشد توانسته باشد آن روز با آنها حرف بزند وحتی احساساتش را به آنها القا کند. ...
امتیاز کتاب در سایت گودریدز 4.22 از 5
تعداد رای دهندگان 608.621 نفر
تو این اوضا احوال گرونی خوندن این کتاب بیشتر اذیتتون میکنه شاید بخاطر قدرت نویسندگی بالای داستایوفسکی باشه بهرحال اینو بدونید که توصیف فقر تو این کتاب بسیار بار سنگینی داره ولی خب اخرش خوب تموم میشه و بهتون انرژی میده