کتاب برتر

ارائه دهنده کتاب های برتر حوزه های مختلف

كتاب برادران کارامازوف

كتاب برادران کارامازوف

دسته کتاب : رمان

شناسه کتاب : 5012

مولف: فئودور میخائیلوویچ داستایوفسکی

  مترجم: صالح حسینی

  ناشر: ناهید

  قطع: رقعی

  نوع جلد: زرکوب

  تعداد صفحات: 1108

  نوبت چاپ: 15

  سال چاپ: 1396/06/14

تعداد موجودی کتاب: 0 عدد
تعداد بازدیدکنندگان این صفحه: 3501 نفر
برچسب ها


موضوع کتاب برادران کارامازوف

کتاب برادران کارامازوف اثر بینظیر فئودور داستایوفسکی رمانی است که علاوه بر هنر زیبای داستان سرایی و علاقه شما به دنبال کردن موضوع داستان شامل بسیاری از نکات اخلاقی،انسان شناسی،فلسفی، الهیات و... میباشد داستایوفسکی با مطرح کردن بسیاری از پرسش های حوزه انسان شناسی و اخلاقیان سعی کرده آگاهی جامعی را به مخاطب خود بدون هیچ گونه موضه گیری و تحمیل نظر شخصی خود در این موارد به خواننده الغاع کند. کتاب برادران کارامازوف سرگذشت 4 برادر است که مادرشان را از دست داده اند و همگی به نوعی با رفتار پدر که فردی عیاش و خوش گذران است مخالف هستند این مخالف تا جایی پیش میرود که پدر به دست یکی از پسران کشته میشود از ابعاد دیگر که چرا این کتاب به عنوان اثری خاص و فوق العاده شناخته شده است؛ باید این را بیان کرد که داستایوفسکی با بسیاری از شرایط موجود در داستانش برخورد داشته، و خود کاملا درگیر آنها بوده؛ بطور مثال توصیف زیبای او از زندان و دربند بودن، زمانی که دیمیتری در زندان است به این موضوع برمیگردد که او 4 سال خود در زندانهای روسیه بوده و هنگامی که با جزییات کامل صرع دیاکوف را تشریح میکند خود از کودکی دچار این بیماری بوده بنابراین بسیاری از روانشناسان از جمله فروید علاقه خاصی به این کتاب دارند.

 

 

 

خلاصه کتاب برادران کارامازوف

 "فئودور کارامازوف" پدر خانواده کارامازوف، فردی عیاش؛ خوش گذران،  سه پسر به نام های " دیمیتری" ، "ایوان" ، "الکسی" ( الیوشا) و یه فرزند نامشروع به اسم "دیاکوف" دارد.  هر کدام ازین فرزندان، خصوصیت اخلاقی منحصر بفرد خود را دارند؛ دیمیتری فردی جوان و احساسی است؛ ایوان فردی روشنفکر با تفکرات جدید سوسیالیستی؛ الکسی فردی مذهبی و راهبه وانسانی، منطقی و هم احساسی است؛ دیاکوف فردی خبیث و شیطانی است و نماد اشخاص تازه به دوران رسیده. آنچه که اهمیت دارد تمامی این فرزندان با رفتار های پدر که فردی خوشگذران و عیاش است مخالف هستند بیشتر از همه دیمیتری، مخالف پدر است او معتقد است ارثیه مادر او را پدرش بالا کشیده پدر کارامازوف، زن اول خود را که فردی بود از خانواده ثروتمند از دست داده و آن زن از دنیا رفته بود. دیمیتری با پدر رابطه خوبی نداشت، پدر کارامازوف معتقد بود زن اول او تمام دارایی هایش را به او داده و چیزی برای فرزندانش نگذاشته است، فقط راضی شده بود هر از چند گاهی به دیمیتری مقداری پول قرض دهد. الکسی پسر مذهبی خیلی تلاش میکند رابطه خانواده را حفظ کند؛ بنابراین رابط دیمیتری و پدر میشود و به تمام اعضای خانواده برای استحکام خانواده کمک میکند. اختلاف بین دیمیتری و پدر زیاد میشود، آنها به این نتیجه میرسند که باید یه فرد مطمئن را به عنوان حکم؛  بین خود انتخاب کنند و در نهایت اسقف "زوسیما" را برمیگزینند، اسقف زوسیما پدر راهبه مذهبی بود، او به منزل کارامازوف میرود و به دیمیتری میگوید خواسته تو از پدر چیست؛ دیمیتری میگوید: من از پدر هیچ خواسته ایی ندارم، پدر با تعجب به او نگاه میکند، اسقف زوسیما هنگامی که میخواهد از آنجا خارج شود دست دیمیتری را میبوسد و از آنجا خارج میشود. پدر ازین کار اسقف تعجب میکند، با عصبانیت از دیگران میپرسد چرا او این کار را کرد؛ شاید بین آنها معامله ایی صورت گرفته. دلیل گذشت دیمتری از حقش، این بود که او عاشق معشوقه پدرش میشود، ولی او زنی هوس باز است و با افراد دیگر هم ارتباط دارد این موضوع بسیار دیمیتری را آزار میدهد تا جایی که هر شب تا ساعت ها بیرون منزل آن زن میایستد و منتظر میماند تا ببیند او کجا میرود، آن زن با پدر دیمیتری و یک نظامی لهستانی در ارتباط است. دیمیتری از اینکه او با پدرش در ارتباط است بسیار خشمگین و ناراحت است یک روز به منزل پدر میرود و پدر کارامازوف به او میگوید معشوقه ات امشب به دیدار من میاید و در کنار من خواهد بود، دیمیتری شب به خانه آن زن میرود و زمانی که میبیند او در خانه اش نیست فورا به منزل پدر میرود و از شدت ناراحتی ضربه ایی به سر پدر و خدمت کار خانه وارد میکند، سپس از خانه خارج میشود.  روز بعد پلیس به سراغ دیمیتری میرود و او را به جرم کشتن پدرش دستگیر میکند. دادگاه های دیمیتری یکی پس از دیگری برگزار میشود او معتقد است، ضربه ایی به پدر نزده و او را نکشته، اما تمام شواهد علیه اوست و همه او را قاتل پدر میدانند. جز برادران او الکسی و ایوان که حرف او را باور داشتند. ایوان که زمان مرگ پدرش در مسکو بود به خانه برمیگردد و دیاکوف اعتراف  میکند که او پدرشان را کشته و معتقد است این خواسته تمام برادران بوده است و با صحنه سازی بوجود آورده همه چیز را علیه دیمیتری برنامه ریزی کرده بود. ایوان ازین مسیله بسیار شکه و متعجب میشود و فورا به پلیس اطلاع میدهد، زمانی که پلیس به منزل کارامازوف میرسد، دیاکوف خود را بدار آویخته و خودکشی کرده است. بنابراین شاهدی برای بی گناهی دیمیتری وجود ندارد. بعد از محاکمه دیمیتری در دادگاه الکسی و ایوان چون میدانند برادرشان بی گناه است؛ تصمیم میگیرند او را فراری دهند و با مقداری پولی که از پدراشان به ارث رسیده است این کار را انجام میدهند و دیمیتری را از مرگ نجات داده و از کشور خارج میکنند. همانطور که میبینید داستان عادی و مشخصی در این کتاب وجود دارد اما آنچه را که این کتاب را خاص و استثنایی کرده دیالوگ های افراد با هم است؛ وجود الکسی به عنوان فرد مذهبی و ایوان به عنوان فردی روشن فکر که خدارا قبول ندارد و دیالگو ها و سوال های آنها به مسایل فلسفی،  این اثر را بیش از بیش خارق العاده کرده است . مثلا در جایی پدر به الکسی میگوید تو خدارا قبول داری؛ او میگوید: بله و از ایوان میپرسد تو خدارا قبول داری؛ میگوید: خیر. سپس به آنها میگوید: چرا تو قبول داری دلایلت چیست؟ و به ایوان میگوید تو چرا قبول نداری و دلایلت چیست؟ این گونه دیالوگ ها و پرسش و پاسخ ها در مورد الهیات؛ اخلاقیات؛ مسایل روانشناسی؛  قلم زیبای داستایوفسکی این کتاب را به عنوان یک کتاب کم نظیر در دنیا معرفی کرده است. از ابعاد دیگر که چرا این کتاب به عنوان اثری خاص و فوق العاده شناخته شده است؛ باید این را بیان کرد که داستایوفسکی با  بسیاری از شرایط موجود در داستانش برخورد داشته، و خود کاملا درگیر آنها بوده؛ بطور مثال توصیف زیبای او از زندان و دربند بودن، زمانی که دیمیتری در زندان است به این موضوع برمیگردد که او 4 سال خود در زندانهای روسیه بوده و هنگامی که با جزییات کامل صرع دیاکوف را تشریح میکند خود از کودکی دچار این بیماری بوده بنابراین بسیاری از روانشناسان از جمله فروید علاقه خاصی به این کتاب دارند.

 

درباره نویسنده کتاب برادران کارامازوف

آقای فیودور دوستایوسکی(Fyodor Dostoevsky) یا به زبان عامیانه فارسی فیودور داستایوفسکی در 30 اکتبر سال 1321 در روسیه متولد شد . او فارغ التحصیل دانشکده افسری و شاغل در اداره مهندسی وزارت جنگ بود در سال 1844 از محل خدمتش استعفا میدهد و در همین سال وارد کانون نویسندگان سن پترزبوک شده و شهرتی برای خود دست و پا میکند . در زمانی بخاطر نویسندگی به زندان میافتد و در شرایط قرار گرفتن اعدام و چوخه دار قرار میگیرد اما در زمان اعدام به حکم حاکم وقت مجازات وی به 5 سال حبس تغییر پیدا میکند او در این باره یعنی زمان قرار گرفتن در شرایط اعدام یک نامه به برادرش میخاییل داستایوفسکی مینویسد که زیبایی  این نامه ما را مجاب کرد این قسمت از پیش گفتار کتاب را عینا برای شما به رشته تحریر دراوریم .

داستایوفسکی در نامه ایی به برادرش میخاییل داستایوفسکی رویداد اعدام کردنش را وصف میکند :

امروز 22 دسامیر ما را به میدان سان سیمیو نفسکی بردند . آنجا حکم مرگ را برای همه ما خواندند ، صلیب آرودند که ببوسیم ، شمشیر بربالای سرمان شکستند و همه به ترتیب آخرین آرایش مان (به تن کردن پیراهن سفید ) داده شد . سپس سه نفرمان را به چوبه بستند تا حکم اعدام اجرا کنند . سه نفر سه نفر احضارمان میکردند . من در گروه دوم بودم و از زندگی دقیقه ای بیش نمانده بود . برادرم به باد تو و همه چیزهایی ک به تو مربوط میشود افتادم . در واپسین دقیقه تو فقط تو در ذهنم بودی و تازه آن وقت بود که فهمیدم چقد دوستت دارم . عزیزترین برادرم در آن فرصت پلشچیف ودوروف را که در کنارم بودند در آغوش گرفتم و با آنها خداحافظی کردم. سرانجام شیپور عقب نشینی به صدا درامد کسانی که به چوخه بودند برگداندند و حکمی را برایمان خواندند که اعلیحضرت امپراتور ما را عفو کرده است . همان جا مجازات واقعی شروع شد ...

برادر افسرده نیستم و روحه ام را نباخته ام . زندگی همه جا زندگی است ، زندگی در درون ماست و نه در بیرون. آدم هایی نزدیک من خواهند بود و انسانی در میان انسان ها بودن و همیشه انسان بودن . صرف نظر از هر مصیبتی که بر سر آدم بیاید، افسرده نشدن و واندادن زندگی یعنی همین . رسالت زندگی در همین است من این را فهمیده ام این اندیشه با گوشت و خونم سرشته است بله درست است آن سری که میآفرید و با والاترین هنر زنده بود و با والاترین خواهش های روح آشنا بود وآن را شناخته بود، آن سر از تن من جدا شده است. حافظه بر جا مانده است و تصویرهایی که آفریده ام و هنوز جان نگرفته  است . این ها داغ خشن خود را بر من برجا خواهند گذاشت،  این حقیقت است اما دیگر دلی درسینه ندارم و نه گوشت و خونی که همجون دل بتواند دوست بدارد و رنج بکشد و آرزو کند و به یاد آورد، و به هر حال زندگی این است . آدم خورشید را میبینید . خوب خداحافظ برادر برای من غصه نخور هرگز تاکنون چنین ذخیره ی سرشار و سالم زندگی معنوی در من تپش در نیامده بود  .

فیودور داستایوفسکی در سال 1857 با ماریا دیمیتریونا ازدواج میکند و در سال 1867 با آنا گریگوریونا

وی در سال 1881 بر اثر خونریزی ریه جان خود را از دست میدهد . او 16 رمان و داستان های کوتاه زیادی دارد اما از جمله آثار برگزیده او عبارتند از  :

بیچارگان – جن زدگان – جنایات و مکافات – ابله – قمار باز – جوان خام

 

سخن نویسنده در مورد کتاب برادران کارامازوف

داستایوفسکی در سال های آخر عمر خود این کتاب را به رشته تحریر دراورد و یکسال بعد از چاپ کتاب برادران کارامازوف از دنیا رفت . از دیدگاه او کتاب برادران کارامازوف رمانی فلسفی با موضوع الهیات و اخلاقیات است او کتاب خود را به همسر دومش خانم گریگوریونا تقدیم میکند . یکی از کسانی که  به این کتاب علاقه زیادی دارد فروید روانشناس معروف قرن نوزدهم است فروید این کتاب را بهترین رمان زمان میداند و علاقه او به این کتاب مربوط میشود به حوزه تخصصی او در روانشناسی که در این کتاب به این موضوع کامل اشاره و پرداخته شده است . عقده ادیپ نوعی بیماری روانی است که بین پسران 3 تا 5  سال اتقاق می افتد . در این سن پسران نقاط جنسی خود را شناخته و بجنس مخالف نزدیک خود (مادر) متمایل میشوند . و چون میبینند پدر هر زمان که بخواهد میتواند کنار مادرشان باشد و او را در آغوش بگیرد نسبت به او حس نفرت و دشمنی پیدا میکند این موضوع بسیار در کتاب در موردش پرداخته شده علاوه بر این موضوع بسیاری از مسایل روانشناسی در این کتاب مورد بحث و تجزیه و تحلیل قرار گرفته از این رو فروید به این کتاب علاقه زیادی دارد .

 

بهترین ترجمه کتاب برادران کارامازوف

کتاب برتر دغدغه زیادی برای پیدا کردن بهترین ترجمه از این اثر را دارد در این راستا نظر بسیاری از خوانندگان مورد برسی قرار گرفته و 4 نسخه از این کتاب برادران کارامازوف که از مترجمان مختلف بوده در بخش هایی با هم مقایسه شده این کتاب بسیار روان تر قابل فهم تر و سبک تر از دیگران مترجمان به چاپ رسیده است . با احترام به همه مترجمان که زحمات فراوانی را برای ترجمه این کتاب کشیده اند کتاب برتر ترجمه آقای دکتر صالح حسینی را به خوانند گان خود معرفی میکند . لازم به ذکر است جناب حسینی 40 سال سابقه مترجمی داشته و استاد بسیاری از مترجمان حال حاضر کشورمان میباشد ..  در این راستا نظر و مشارکت دوستان میتواند ما را بیشتر هدایت و آگاه کند اگر در این باره کوتاهی و یا اشتباهی صورت گرفته لطفا نظرات خود را برای این موضوع با ما درمیان بگذارید .

 

درباره مترجم کتاب برادران کارامازوف

جناب دکتر صالح حسینی در سال 1325 در شهر سنقر کرمانشاه بدنیا آمد. وی دکترای زبان انگلیسی خود را از دانشگاه جرج واشنگتن دریافت کرده و سال 1358 به ایران بازگشت و در دانشگاه شهید چمران اهواز مشغول به تدریس گردید . آقای دکتر حسینی در سال 1376 به عنوان منتقد و مترجم نمونه کشور از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزیده شد . وی تالیفات و ترجمه های گوناگونی را دارد اما یکی از مهمترین تالیفات او کتاب نظری بر ترجمه است او در این کتاب درباره فنون  و هنر ترجمه سخن گفته است . آقای دکتر حسینی تجربیات فراوانی در این زمینه دارد و صحبت ها و مصاحبه های گوناگونی را در زمینه ترجمه انجام داده است وی معتقد است یک مترجم علاوه بر تسلط کامل بر زبان مبدا باید تسلط کافی بر اصول زبان فارسی یعنی نظم و نثر را داشته باشد او در جایی با تاسف بیان میدارد که امروزه ترجمه سخت و نفهمیده شده هنر شده و این فاجعه اندیشه است . تعداد آثار تالیفی او 8 عدد میباشد که از مهمترین آنها میتوان به گل های نیایش ، نیلوفر خاموش، تحریر کارگاه خیال اشاره کرد . همچنین او 17 کتاب ترجمه شده دارد که از مهمترین آنها میتوان به کتاب های خشم و هیاهو ، مرگ ایوان ایلیچ ، قمار باز ، 1984 ، مزرعه حیوانات اشاره کرد .

 

 

در باره فیلم برادران کارامازوف

این رمان فوق العاده بیشتر کشور ها و فیلمسازان را مجاب کرد که درباره این کتاب، فیلم بسازند و تا کنون 6 فیلم توسط کشور های مختلف ازین رمان ساخته شده است اما معروفترین فیلم ساخته شده فیلم برارادران کارامازوف به کارگردانی ریچارد بروکس محصول کشور امریکا است این فیلم به صورت فارسی دوبله شده و میتوانید در سایت های نمایش فیلم این فیلم را مشاهده بفرمائید

فیلم های ساخته شده از روی کتاب برادران کارامازوف

1947  کارگردان (Giacomo Gentilomo) محصول کشور ایتالیا

1958  کارگردان (Richard Brooks) محصول کشود امریکا

2008   کارگردان (Petr Zelenka) محصول جمهوری چک

2013  کارگردان () محصول کشور ژاپن

2014  کارگردان (Joonna O'connor) محصول کشور انگلستان

2016  کارگردان Boris Eifman)) کشور روسیه

 

 

بخشی از کتاب برادران کارامازوف

ایوان لب به سخن گشود: "باید اعتراف کنم. هرگز نتوانستم بفهمم چطور ممکن است همساینگانش را دوست بدارد. دقیقا همین همسایگانند که آدم نمیتواند احتمالا دوستشان بدارد . شاید اگر این قدر نزدیک نبودند... زمانی در جایی مطلبی درباری "یوحنای بخشنده" خواندم که وقتی رهگذری گرسنه و یخ زده نزد وی آمد و از او خواست گرمش کند کنار او در بستر بخواید در آغوشش گرفت و در دهانش دمید که گندناک بود و از بیماری هولناکی عفونت کرده بود من معتقدم این کار را با رگه ای از دروغ کرد، از سر محبتی که وظیفه تکلیف می کرد، از سر توبه ایی خود خواسته. اگر بناست به آدمی محبت کنیم، خود آن که محبت میکند باید پنهان از نظر باشد، همین که چهره اش نمایان شود - محبت نیز از بین می رود. آلیوشا متذکر شد :"زوسیمای پیر بارها از آن صحبت کرده است. هم چنین میگوید که چهره انسان غالبا بسیاری از مردم را که هنوز در عشق بی تجربه اند از دوست داشتن او باز میدارد. اما با این همه در آدمی محبت بسیار هست، کم و بیش شبیه به عشق مسیح، این را میدانم، ایوان. خوب هنوز این را نمیشناسم، و نمیتوانم درکش کنم، و انبوه بیشمار مردمان دیگر هم به همراه من آن را نمی توانند بفهمند. سوال این است که آیا از خوی بد آدم ها سرچشمه میگیرد یا در طبیعت آن ها سرشته است. به نظر من، عشق مسیح به مردن در نوع خود معجزه ای است که بر روی زمین ناممکن است. درست است، او خدابود، اما ما خدا نیستیم. بگذاز بگویم مثلا من توان تحمل رنجی عظیم را دارم اما کس دیگر هرگز قادر به پی بردن به میزان رنج من نخواهد بود چون او دیگری است، نه من، و گذشته از آن انسان به ندرت مایل است رنج دیگران را تصدیق کند (انگار که این نوعی تشخیص است) وگمان میکنی چرا تصدیقش نمیکند؟ چون برای مثال من بوی بدی میدهم، یا سیمای ابلهان را دارم یا یک بار پایش را لگد کرده ام. وانگهی رنج داریم تا رنج: ولی نعمت من ممکن است با این حال رنجی حقارت بار بر من روا دارد، که تحقیرم میکند. مثلا گرسنگی، اما رنجی بالاتر مثلا در راه یک اندیشه-نه، این را رونخواهد داشت، مگر شاید در موارد نادر، چون مرا نگاه خواهد کرد و ناگهان خواهد دید که چهره ام، به خیال او، اصلا به چهره مردی که مثلا برای چنین و چنان اندیشه ای رنج میبرد نمیماند. و بنابراین بی درنگ مرا از حمایت خویش محروم میکند و آن هم نه از سر شقاوت قلب. گدایان، مخصوصا گدایان بزرگ منش،هرگز نباید خود را در خیابان نشان دهند. باید از طریق روزنامه ها طلب صدقه کنند. دوست داشتن همسایه به شکل انتزاعی و حتی گاه از دور هنوز ممکن است، اما از نزدیک ابدا. اگر همه چیز مثل صحنه نمایش یا باله بود، جایی که گدایان، هرگاه ظاهر می شوند، با ژنده پاره های ابریشمی و پارچه ی توری پاره پاره می آیند و با رقصی دل فریب طلب صدقه میکنند، خوب، در آن صورت باز امکان ستایش آنان وجود میداشت. ستایش، اما هنوز دوست داشتن نه، اما دیگر بس است. فقط میخواستم تو را در جای خودم بگذارم، قصدم این بود که در باره رنج ادمی به کلی صحبت کنیم، اما بهتر است بر رنج کودکان تمرکز کنیم و از موضوع کودکان خارج نشویم ....

 

 

ویدیو ببینید در مورد کتاب برادران کارامازوف


 امتیاز ثبت شده در سایت گودریدز  برای کتاب برادران کارامازوف

امتیاز 4.32 از 5

تعداد رای دهندگان  234,941  نفر  

امتیاز دهی ستاره ایی

نظرات كاربران درمورد كتاب برادران کارامازوف

ستار

این رمان عالی هستش البته برا اونایی که اهل مطالعه هستند و رمان قبلا خوندن


سایه

در مورد ترجمه میخوام بگم که فقط ترجمه صالح حسینی برا این کتاب خوبه


براي حضور در دورهمي اين كتاب با ما تماس بگيريد